الینا خانمالینا خانم، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره

خاطرات من وبابایی ودخترقشنگمون

خوش امدی به زندگی ما(تولد الینا جونم)

امدی نفسم بلاخره امدی گلم خدارو صد هزار مرتبه شکر سالم سلامت امدی 4 دی ساعت 10.30 تو فرشته اسمونی من زمینی شدی روز تولدت مصادف شد با تولد حضرت مسیح  خوشحالم که بلاخره صورت قشنگ وماهتو  دیدم بهترین لحظه زندگی من بود تو ثمره عشق من وبابایی فدات بشم که کپی بابا امیر شدی اخه دخملی فدای اون لبات قربون اون لپ های نازت بشم.    بذار خانم خانما از روز زایمانم برات تعریف کنم. شب روزی که تو میخواستی به دنیا بیای شام خونه مامان نسیم بودیم که جات خالی عشقم کلی ام شام خوردم شایدم تو خیلی گرسنه بودی و میدونستی این اخرین شامی هست که توی دل مامان میخوری رگ پام گرفته بود و اصلا  نمیتونستم راه برم درد عجیبی توی لگنم حس میکردم...
6 بهمن 1392

هشت ماه شدی عزیز دل مامان

نفسم من باورم نمیشه که داری روز به روز واسه خودت خانم تر میشی هشت ماهه که واسه خودت توی دلم جا خوش کردی جوجو من نمی دونی چه لگدای به مامان میزنی واقعا محکم منو میزنی و جالب اینه که بابا امیرت هی ذوق میکنه میگه دخترم قویه دیگه خاخومشله داریم نزدیک میشیم به لحظه دیدارهمش یه ماهه دیگه مونده تا بیای بغل مامان من اون چشمای نازت وببینم با دستام بدن قشنگت و لمس کنم   نه ماهه شدی نفسم  خدارو شکر خیلی خوشحالم که نه ماه رو بلاخره پشت سر گذاشیم  الینای من همه وجودم عروسک کوچولوی  من اگه بدونی چقدر دوست دارم صورت ماهتو ببینم دیگه چیزی نمونده تا بیای توی بغلم بی صبرانه منتظرتم بیا که دیگه د...
6 بهمن 1392

هفت ماهگیت عزیز دلم مبارک

عزیز دل مامان هفت  ماهه که توی وجودمی با همه این سخته ی های که کشیدم همه روز هاش برام قشنگ بود چون نتیجه این روزای سختم داره بهم نزدیک میشه ومن به امید دیدن اون شکل ماهت این روزا رو تحمل میکنم. خدا رو شکر ماه هفت خیلی اذیت نشدم خوب دیگه شما خانم تر شدی بزرگ تر شدی الهی فدای اون تکونات بشم که اینقدر بهشون عادت  کردم ...
30 آذر 1392

بابایی عاشقته

دختر قشنگم خدایا تو را سپاس چه احساس باشکوهی است پدر شدن و چه زیباتر وقتی خدا دست نوازش   برسرت بکشد و تو را پدر بخواند... و برایت همدمی چون یک دختر بخواهد. انا   اعطیناک الکوثر... سوره کوثر، اجابت دعا... امروز من چقدرخوشبختم. دنیای   آرزوهای من، دنیای کودکانه ام... همیشه مات و مبهوت دخترکانی می شدم   که پیراهن گل گلی شان رادر مقابل چشمانم تاب می دادند... خدااای من ...   ومن عاشق تر از هر روزنگاهشان می کردم. چطور می توانم قدردان این همه   لطف باشم. این همه برکت و نعمت... بهار که بیایددلمان بهاری می شود با        شکو...
5 آذر 1392

بدون عنوان

جوجوی مامان بابایی این عکس خیلی دوست داره میگه یاسمن یه عکس اینجوری موقعه زایمانت ازت میگیرم   ...
11 آبان 1392

بدون عنوان

  دوستی، نوشته بود :  یادت باشه بهشت زیر پای همه ی مادران نیست هرزنی لیاقت اسم یدک کش مادر رو نداره. بهشت رو به بها میدن نه به بهانه ...  در جواب نوشتم :  اگه مادری حتی فقط فرزندی رو - فقط و فقط - به دنیا بیاره ... اون فرزند تا آخر عمرش مدیون مادرشه ... 9 ماه از خون مادر خورده و نوشیده و مواد زاید بدنش رو فرستاده تو خون مادر تا مادر تصفیه اش کن و در بدن گرم و نرم  مادر زندگی کرده و کلی زحمت بهش داده و موقع بدنیا اومدن چندین روز و ساعتهای زیاد ، دنیا رو جلوی چشمش تیره و تار کرده ... به نظرتون برای فرزندش،  مادر بهای کمی پرداخت کرده ... این رو چی میشه گفت ؟ بهاست یا بهانه ... ...
11 آبان 1392

بدون عنوان

  با قلبی پر از عشق برایت مینویسم تا بدانی عاشقانه دوستت دارم    عزیز مامان چند روز بعد از سونو خاله جون با یگانه خوشگلم امدن پیش ما وکلی خوش گذشت اگه بدونی خاله چقدر واست کادو های خوشگل گرفته کلی لباس و اسباب بازی وعروسک دستش درد نکنه  تو همون روزای کمی از خرید سیمونی ام انجام دادیم .اوه اگه بدونی مامان راضیه جون چقدر لباسای خوشگل واست خریده دست گلش درد نکنه سرویس چوبتم رفتیم انتخاب کردیم از اپادانا  خیلی خوشگله من که عاشقش شدم امیدوارم توتم دوستش داشته باشی فرشته مامان    ...
16 شهريور 1392