الینا خانمالینا خانم، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 6 روز سن داره

خاطرات من وبابایی ودخترقشنگمون

درد ودل

عسل مامان  خوب حالا دیگه من یه نفر نیستم توی شکمم یه فرشته اسمونی زندگی میکنه. عزیز دلم چند هفته بعد من ویار شدید حاملگی گرفتم  نمیدونی چه روزایی سختی و پشت سر گذاشتم دلم برای مامان راضیه میسوزه اون هم پای من عذاب کشید معنی مادر شدن و الان خوب درک میکنم مخصوصا الان که خودم مادر شدم خدا کنه بتونم مثل مادر خودم مامانه خوبی برای تو باشم. فرشته مامان توی اون روزای سخته ویارم بابایی کم عذاب نکشید بیچاره از سر کار نیامده باید میرفتیم بیمارستان اینقدر سرم وامپول زده بودم دیگه رگام داغون شده بودن ولی خوب به هر جهت تموم شد والان که به گذشته فکر میکنم چیزی یادم نمیاد چون در عوضش تو روز به روز بزرگتر میشدی و من خوب حست میکردم وامید به ا...
7 بهمن 1392

ویار حاملگیم تموم شد

ویار شدید حاملگیم  خدارو شکر تموم شد هووووووووورررررررا نفسم ٦/٥/٩٢ دقیقا روز تولدم ویارم تموم شد اخرین خالت تهوع من همون شب بود. از اون روز به بعد بهتر شدم . چیزی که اروم ترم میکرد تکون خوردنای ناز تو بود عسلم .٢٢/٥/٩٢ به اسرار زیاد مامان راضیه رفتم سونو گرافی برای تعیین جنسیتت عزیزم . همه بهم میگفتن بچه تو پسره یه نفرم نمیگفت من شاید دختر بیارم البته روز اخر مامان راضیه گفت دختره ولی من از همون اوله اولش دلم دختر میخواست وهی به بابایی میگفت:سالم باشه دخترو پسر فرقی نداره سالم باشه و تپل. خلاصه تا رفتم خوابیدم برای سونو چند ثانیه بعدش دکتر گفت:نی نی شما دختره .منو میگی از خوشحالی داشتم دیونه میشدم اشکام بی اختیار میامدن ...
7 بهمن 1392

من فرشته ای دارم

من فرشته ای دارم که روشنایی در دستانش و نور در چشمانش بود و برای من امید آورد من فرشته ای دارم که در میان این دنیای لایتناهی جایی که فقط من بودم و یکتا خدایم و رویای تو در صبحی درخشان،که خورشید نورافشانی میکرد و زمین را جلا می داد با آن پرتوهای خورشید زاده شدی و من فرشته ای را دیدم که دست در دستان من و چشم در چشمان من قدم به این دنیا نهاد بوسه بر قدمهای کوچکت  دختز زیبای من من وبابایی عاشقتیم ...
7 بهمن 1392

بابا امیرت شاکیه

بابایی شاکیه دخملی عزیزم بابایی امده وبلاگت ودیده هی میگه نوشتی دختر مامان پس من چی  منم زودی امدم تا بگم بابا جونی ببخشید خوب اصلا دختر بابایی کاری نداره هر چی تو بگی من نمیخوام هیچ موقعه شاکی بشی خودتم خوب میدونی اصلا منو دخملی عاشقتیم امیر جونم بووووووووووو ...
7 بهمن 1392

نامه مادری به فرزندش

نامه مادری به فرزندش فرزند عزیزم آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی صبور باش و مرا درک کن اگر هنگام غذا خوردن، لباس هایم را کثیف کردم و یا نتوانستم لباسهایم را بپوشم صبور باش و به یاد بیاور که همین کارها را به تو یاد دادم اگر زمانی که صحبت میکنم حرفهایم تکراری و خسته کننده است صبور باش و حرفهایم را قطع نکن و به حرفهایم گوش فرا ده، همانگونه که من در دوران کودکی به حرفهای تکراریت بارها و بارها با عشق گوش فرا دادم اگر زمانی را برای تعویض من میگذاری با عصبانیت این کار را نکن و به یاد بیاور، وقتی کوچک بودی، من نیز مجبور می شدم روزی چند بار لباسهایت را عوض کنم برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور می شدم بارها و بارها دا...
7 بهمن 1392

ازت ممنونم که دختر من شدی

ازت ممنونم که دختر شدی دختر داشتن یعنی کمدی پر از دامن های رنگی چین چینی دختر داشتن یعنی اتاقی پر از عروسکای ریز و درشت که هروقت میری تو اتاق یه تیکه اش بره زیر پات و نفست ببره دختر داشتن یعنی یه میز توالت بنفش پر از کش های رنگی رنگی دختر داشتن یعنی رنگ زندگیت صورتی و بنفش دختر داشتن یعنی پچ پچ های آخر شب مادر و دختری توی یه تخت کوچیک صورتی دختر داشتن یعنی لاک های رنگی دختر داشتن یعنی تتوهای رنگ به رنگ روی بازو دختر داشتن یعنی رقص ، قر ، خنده های از ته دل ، موهای بلند ، دامن های زیبا ، کمد پر از لباس ، ناخن های لاک زده ، عروسکهای ریز و درشت ، میزتوالت پر از گل سر و گوشواره و .... دختر داشتن یعنی ع...
7 بهمن 1392

دخترکم

مـهربونم       دخترکم                     نفس مامان وبابا     مهربونم،            نازنینم، بهترینم.                       عشقم، امیدم، جونم.                         &nbs...
7 بهمن 1392

مادر منم

  عاقبت دريك شب ازشبهاي دور           كودك  من پا به دنيا مينهد   آن زمان بر من خداي مهربان              نام  شور انگيز مادر مينهد   ان زمان طفل قشنگم بي خيال               درميان بسترش خوابيده است   بوي اوچون عطر پاك ياس ها              در مشام جان من پيچيده است     آن زمان ديگروجودم مو به مو   &nb...
7 بهمن 1392