سیسونی
عزیز دلم مامان جونم همه سیسمونی شمارو خیلی سریع حاضر کرد
وقشنگ ترین وسیله هارو واسه دخمل خرید باورت میشه ٦ ماهه بودی که تمام وسایلت اماده بودخیلی
دوست دارم تو بیایی وبذارمت توی اتاقت
١٣ مهر یه روز مونده به اولین سالگرد اقا همه خانواده بابا امیر جمع شده بودن خونه مامان جون
صدیقه منم گفتم این بهترین زمان واسه اینکه بیان سیسمونی شما دخمل گلم رو ببینن که شبش
عمه جونات و عمو عباس با خانوادشو خواهر مامان صدیقه اسمش خاله شرفه با زن دایی کبری بابات
با ندا جون واوه ه ه ... همه امدن وکلی ذوق میکردن و قربون صدقه شما میرفتن خلاصه شب
خوبی بود خوش گذشت .اهان راستی عصرشم با عمو عباس وسودابه جون محمد عرفان وندا خانم با
بابا امیر جون رفتیم بیرون واسه تفریح اونجام شما مثل همیشه دخمل خوبی بودی وکلی بهمون
خوش گذشت چون همه ی ادکلن های یه مغازه رو خالی کردیم مخصوصا عمو عباس نمی دونی
چیکارمیکرد از خنده دل درد گرفته بودیم روز خیلی خوبی داشتیم
فردا اون روزم سال اقا بود مراسمشون مثل بقیه مراسم هاشون عالی برگذار شد امیدوارم روحش
همیشه شاد باشه .امین.